سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صفحات خط خورده - عاشق عشق عاشقان عاشقم...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! از تو هدایت در گمراهی و بینایی در کوری و راه راست در بیراهه درخواست می کنم . [امام صادق علیه السلام]
صفحات خط خورده - عاشق عشق عاشقان عاشقم...
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • امشب هیچ کس را یارای درکِ سکوتِ فریادم نیست ...

    نه مادری که روزی مرا زاده است ...

    نه دیوارهای اتاقی که روزها محرم تنهاییم بودند ...

    نه چشمان آبی که روزها برایشان با سرخی خونم نوشتم ...

    نه همین صفحه وبلاگم ....

    نه تمامی فرشتگان عالم....

    نه ماه ..

    نه خورشید...

    نه اشکهایم....

    نه دیوان حافظ کنج تاقچه اتاقم ....

    چه سخت است امشب ...

    با که سخن بگویم ؟ ...

    حتی خویشتنم هم یارای درک کردنم را ندارد....

    امشب برای که سخن بگویم که فردا روز حتی وجودِ خودم نیز یاریم نخواهد کرد ...

    کاش میتوانستم اندکی اشک غم بریزم ، اما ...

    اما وای بر من که امشب حتی اشک چشمانم هم یارای همراهیم را ندارد....

    امشب اگر تمام حروفها ، تمام کلمات ، تمام قصه های لیلی و مجنون ها ، شیرین و فرهادها و تمامی قصه های عاشقانه به یاریم بیایند باز توان بیان ذره‏ای از احساسم را ندارند...

    کاش امشب تنها راهی داشتمی به سوی هفتمین آسمانی که تنها ذات حق تعالی ساکنش بود ....

    شاید آنجا من و خدای من ....

    تنهای تنها ....

    خداوندا تو درکم میکنی ؟....

    کاش امشب خداوندم ، تنها خداوندم برای لحظه‏ای مرا به سوی خویش میخواند ...

    آنگاه برای ابد از این زندگی رها میشدم ...

    برای ابد...برای ابد...

    خداوندا من عاشقم...!!!

    درکم میکنی؟
     
                                                                                        "ماریتا"
     


    آرمان تقوایی ::: سه شنبه 84/11/11::: ساعت 7:53 عصر
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

     

    پشت پلکام عکستو نقاشی کردم غزلک
    تو رو میبینم تا وقتی چشم میبندم غزلک
    یه پیامه این تبسم که رو لبهای منه
    خیلی وقته که به گریه هام میخندم غزلک
    غزلک چندتا غزل مونده تا اون لحظه ناب؟
    پس کی عکس یادگاری زنده میشه توی قاب؟
    نگاه کن واژه به واژه با منی مثل نفس
    مثل یک گل قدیمی لای برگای کتاب
    مثل یک دره عمیقی مثل یک منظره پاک
    مثل یه خوشه سر شاخه خشکیده تاک
    گریه اول بچه وقت دنیا اومدن
    آخرین رفص یه برگ وقتی میفته روی خاک
    با تو من زنده ترین ترانه سازم غزلک
    با تو از هق هق واژه بی نیازم غزلک
    قافیه باختن من پیشکش یک نگاه تو
    یه اشاره کن تا جونمو ببازم غزلک
    غزلک بی تو صدام چنگی به دل نمیزنه
    آخه عطر تن تو نبض نفس های منه
    تو با من هم ضربانی تو تموم لحظه ها
    بی تو بغضم مثل یه گلدون کهنه میشکنه
    مثل یک دره عمیقی مثل یک منظره پاک
    مثل یه خوشه سر شاخه خشکیده تاک
    گریه اول بچه وقت دنیا اومدن
    آخرین رفص یه برگ وقتی میفته روی خاک

     



    آرمان تقوایی ::: سه شنبه 84/10/13::: ساعت 6:39 عصر
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود

    لحظه دیدار یاری که مدت هاست در قلبم نشسته است  و با محبت و عشق خودش مرا زنده نگه داشت است لحظه زیبایی است....

    لحظه ای که چشمان زیبایش را از نزدیک خواهم دید و با همان دو چشمم به او خواهم گفت هنوز هم دیووانه اش هستم!

    دو چشم ، دو دستی که منتظرند درون دستهای گرم یار  قرار بگیرند  ، و قلبی که هر لحظه تپش آن تندتر و تندتر میشود!

    یک نگاه پر از معنا ! نگاهی که بوی باران را میدهد ، نگاهی که بوی عاشقی را میدهد و نگاهی که تنها به چشمهای یار دوخته شده است!

    به انتظار آن لحظه مینشینم ، شاید انتظار شیرینی باشد چون خونی دوباره در رگهایم جاری خواهد شد و شاید دیدار من با او  تضمین امید به زندگی برایم باشد!

    هیچ لحظه ای زیباتر از این لحظه نیست که لحظه ای چشمانم در چشمهای یارم طلسم شوند...

    دو چشم خیس ، دو چشم عاشق و دو چشمی که داستان عاشقی  را آغاز کردند!

    آری با یک نگاه عاشق هم شدیم و یک نفس نیز تا پایان عاشق خواهیم ماند!

    میخواهم دستانش را بگیرم و  دوباره در چشمانش نگاه کنم ، سکوتی کنم ، چشمانم را در چشمانش طلسم کنم ، اشکی بریزم و با تمام وجود و با صدای آهسته بگویم که

    خیلی دوستت دارم

    میخواهم دوباره عهد ببندم که تا ابد مجنون او باشم ، عهد ببندم که قلبش را هیچ وقت به او باز نگردانم....

    لحظه زیبایی است لحظه دیدار با یار! دیدار با کسی که زندگی من هست ، خوشبختی من  هست و امید  به زنده بودن من  هست!

    من دنیایم را خواهم دیدم ،  آن لحظه است که من خوشبختی ام را میتوانم با تمام وجود احساس کنم!

    *****



    آرمان تقوایی ::: چهارشنبه 84/7/6::: ساعت 1:10 صبح
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:


    سلام خدمت همگی دوستان عزیز، همان طور که میبینید این دفعه با چند تا آهنگ برگشتم پیش تون امیدوارم که خوشتون بیاد...راستی اگر خواستید از دست آهنگ متن خود صفحه راخت بشید، فقط یک بار روی قسمت پیشنهادات کلیک کنید و اگر نظری هم دارید برای بهتر شدن این وب لاک، خواهشن بنویسید، منتظر نظرهاتون هستم...

    تا بعد...



    آرمان تقوایی ::: سه شنبه 84/7/5::: ساعت 12:42 صبح
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

      زندگانی جوانیم را ساخت ... جوانیم زندگانی را باخت

     

    تو را میخواهم،

    از پشت کوچه های غربت،

    در این سکوت وحشتناک،

    پشت این دیوارهای بلند،

    تویی تنها راه نجاتم...

    بی تو من پوچم،

    برس به فریادم...

    ای آوای فردا...

    تو در کدام کوچه پس کوچه ای این شهر غریب خفته ای؟

    کوچه ها فریادت میزنند،

    دیوار ها مجنون عطر تن تواند،

    همه مشتاق دیدار روی تواند...

    میگویند اگر تو بیایی...

     فردا...

    روز روز شادیست...

     برس به فریادم،

    ای مرحم دردهایم...

    ای آوای فردایم...



    آرمان تقوایی ::: یکشنبه 84/7/3::: ساعت 4:5 عصر
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    Love is a word, not from the mind If you look in to my eyes my Love you will find As I look in your eyes I see us together And I know this is forever As I kiss your lips I feel your Love It"s heaven sent from above As I hold you near I feel the Love Without a single fear In my arms you will be From this moment "till all eternity Take my hand and I"ll show you the way Our Love will grow stronger Each and every day

    تنهای تنها بودم ، با تنهایی درد دل میکردم ، من بودم و یک دنیا تنهایی!

    تو آمدی و مرا عاشق کردی، عاشق آن قلب پر از محبتت کردی!

    مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی!

    بدان که من به آسانی گرفتار تو نشدم ! در این راه عاشقی سختی کشیدم ، درد

    کشیدم ، انتظار سختی کشیدم تا با تو و عاشق تو بمانم!

    تو با ماندنت در کنارم کاری کن که همه این سختی ها را از یاد ببرم!

    اینک که من گرفتار تو شدم و راهی برای بازگشت به سوی تنهایی ندارم تا آخر راه با

    تو می مانم ، بدان که برای عشقت جان خواهم داد!

    زندگی ام فدای تو ، این قلب کوچک و پر از غمم برای تو ، این همه احساس پر از

    عشق در وجودم نیز تقدیم به تو!

    بدان که بیشتر از همه چیز دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم

    باز می نویسم که دوستت دارم ، عزیزم خیلی دوستت دارم!

    تکرار مکرر کلمه دوستت دارم را باز به زبان خواهم آورد تا بیشتر از هر لحظه ای باور

    کنی که من بیشتر از هر زمانی و بیشتر از هر چیزی دوستت دارم عزیزم!

    اینهمه سختی و اینهمه انتظار و اینهمه غم و غصه در این لحظه های عاشقی نشان

    از عشق و دوست داشتن من نسبت به تو می باشد

    تو باور نکنی خدای عاشقان باور دارد که دوستت دارم !

    کلمه مقدس دوست داشتن و ابراز آن به تو با گفتن آن کلمه نیست ، با نوشتن و یا

    حس کردن آن نیست ، باید با ماندن تا آخرین لحظه زندگی ام به تو ثابت کنم که

    دوستت دارم!

    شاید زمانی که مرگم فرا برسد بفهمی که من چقدر تو را دوست داشته ام ! بفهمی

    که چقدر من برای رسیدن به تو سختی کشیدم ، و زمان مرگم باور کنی که به حرفم و

    عهدی که با تو بستم پایبند بودم!

    آری پس ای خدای بزرگ کاش زودتر مرگ من فرا رسد تا یارم باور کند چقدر او را

    دوست میداشتم!

    قدر مرا بدان ای یار ، غرورم را در آن سرزمین تنهایی ها شکستی ، مرا تسلیم آن

    قلب پاک و از عشقت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی دربه در کردی ، مرا وابسته آن

    قلب پر از محبتت کردی ، اینک که تو مرا عاشق کردی بیا و تا پایان راه با من باش !

    بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن و مرا وسوسه نکن که دوباره با تنهایی

    باشم!

    تنهای تنها بودم ، اما اینک با تو هستم ، هستم می مانم و خواهم ماند و بارها گفته ام

    و میگویم و خواهم گفت که دوستت دارم ، باز میگویم که دوستت دارم … دوستت

    دارم و دوستت دارم ……. آری دوستت دارم !

    این کلمه را از حفظ نمیگویم ، این کلمه مقدس را از ته دلم میگویم .آری از ته دلم با

    صدای آهسته میگویم که دوستت دارم!



    آرمان تقوایی ::: شنبه 84/7/2::: ساعت 1:45 صبح
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    خدایا به من چگونه زیستن را بیاموز ، من خود چگونه مردن را فرا می گیرم

     

    در تاریکی چشمانت را جستم
    در تاریکی چشمانت را یافتم
    و شبم پر ستاره شد

    تورا صدا کردم
    در تاریکی شبها دلم صدایت کردو تو با طنین صدایم به سویم آمدی
    با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
    برای چشمهایم با چشمهایت
    برای لبهایم با لبهایت
    برای تنم با تنت آواز خواندی
    من با چشمها و لبهایت انس گرفتم
    با تنت انس گرفتم
    چیزی در من فروکش کرد
    چیزی در من شکفت
    من دوباره در گهواره کودکی خویش
    به خواب رفتم
    و لبخند آن زمانم را بازیافتم

    در من
    شک لانه کرده بود
    دستهای تو
    چون چشمه ای به سوی من جاری شد
    و من تازه شدم من یقین کردم
    یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
    و در گهواره سالهای نخستین به خواب رفتم
    دردامانت - که گهواره رویاهایم بود -
    و لبخند آن زمان به لبهایم برگشت
    با تنت برایم لالا گفتی
    چشمهای تو با من بود
    و من چشمهایم را بستم
    چرا که دستهای تو اطمینان بود
    بدی تاریکیست
    شبها جنایتکارند
    ای دل آویز من ای یقین ! من با بدی قهرم
    و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم


    صدایت می زنم گوش بده قلبم صدایت می زند
    شب گرداگردم حصار کشیده است
    و من به تو نگاه می کنم
    از پنجره های دلم
    به ستاره هایت نگاه می کنم
    چرا که هر ستاره
    آفتابیست
    من آفتاب را باور دارم
    من دریا را باور دارم
    و چشمهای تو سرچشمه دریاست
    انسان سرچشمه دریاست



    آرمان تقوایی ::: پنج شنبه 84/6/31::: ساعت 11:50 عصر
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    و زمـانی شـده است که به غـیـر از انـسـان هـیـچ چـیز ارزان نیسـت

     اول از همه سلام خدمت تک تک شما عزیزان!

    باید بگم که همان طوری که میبینید موضوع امروز یکی از شعرهای مریم حیدرزاده ای عزیز هستش و انتخاب کردن این شعر هم علتی داره که خدمتتون عرض میکنم:

    اگر به قسمت شناسنامه ای من سرِی بزنید خواهید دید که من نامزد دارام ولی باید بگم که موضوی ما داره به فیلم Romeo & juliet تبدیل میشه و یا به عبارتی این داستان در قرن 21 داره به واقعیت می پیبنده و خوب باید بگم که أمسال این موارد زیاد اتفاق افتاده ولی تنها خواهشی که از شما دوستای عزیزم دارام اینکه اگر منو قابل میدونید موقعی که با خدای خودتون راز و نیاز میکنید؛ یک یادی هم از من بکنید و همین تنها چیزیه که الان بهش نیازمندم باز هم مرسی و در خاتمه باید بگم که این شعر را هم تقدیم میکنم به تک تک شما عزیزان...

    رخصت...         

    ّلا لا لا لا نخواب سودی نداره

    همون بهتر که بشماری ستاره

    همون بهتر که چشمات وا بمونه

    که ماه غصه اش نشه تنها بیداره

    لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت

    نمیدونم به کارون یا خزر رفت

    فقط دردم اینه مثل همیشه بدون اطلاع و بی خبر رفت

    لا لا لا لا نخواب میدونه جنگه

    دست هر کی میبینی یه تفنگه

    یه عمره دور چشماش گشتم اما نفهمیدم که اون چشما چه رنگه

    لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا سر ناسازگاری داره با ما

    بشین باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها

    لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا میدونه که حالش چه جوره

    توی خلوت میگم اینجا کسی نیست خداییش که دلم خیلی صبوره

    لا لا لا لا نخواب تیره است چراغم مثل اتشقشان میمونه داغم

    به جون گلدونا کم غصه ای نیست

    هزار شب شد هزار شب شد نیومد باز سراغم
    لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست

    دل دیوونه داشتن که خطا نیست

    میگن دست از سرش بردار نمیشه اخه عاشق شدن که دست ما نیست

    لا لا لا لا نخواب تنها میمونم کاش اون قدر چشماتو بدونم

    چرا چشمات پر خشم عزیزم مگه من مثل اون نامهربونم

    لا لا لا لا نخواب ماه رو نگاه کن

    من اسفند رو میارم تو دعا کن

    بگو برگرده پیش ما بمونه کتاب حافظ رو بردار و وا کن

    لا لا لا لا نخواب سرما تو راهه همیشه عمر خوشبختی کوتاهه

    میگن با یه فرشته اونو دیدن دروغه جون دریا اشتباهه

    لا لا لا لا نخواب تلخ جدایی کمر خم میشه زیر بی وفایی

    تو بیدار باش همه تو خواب نازن برای کی بخونم پس لالایی

    لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثل یه درده اگه چشم انتظار باشی که

    هیچی دروغ میگی به دل که بر میگرده

    لا لا لا لا نخواب اشکت زلاله مثل بارون پای نخل وصاله

    من و تو هم شب و هم قلب و کشتیم ولی اون چی ؟ چقدر اون بی خیاله

    لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه واسه کم ادمی خوب مینویسه

    یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه

    لا لا لا لا نخواب عاشق یه سیبه همیشه سرخ و تب دار و غریبه

    تا اون بالاست رسیده است اما تنهاست پایین هم که بیوفته بی نصیبه

    لا لا لا لا نخواب اینجا سیاهی پر اما تو تنگه قصه ماهی

    اونی که ما ها رو بیدار نگه داشت الهی خواب باشه حالا الهی

    لا لا لا لا نخواب تا اون بخوابه بشین انقدر تا که خورشید بتابه

    زمونی که یقین کردم بیدار شد بخواب با یاد عکسی که تو یه قابه

    لا لا لا لا بخواب بیدار حالا دیگه باید بخوابی پس لالالا بخواب

    دیگه تو میتونی بخوابی

    ببین خورشید اومد بالای بالا

    لا لا لا لا این هم بود سرنوشتم

    این از امروزم و این از گذشتم

    نمیخوابم تا تو برگردی یک روز

    منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم

    نمیخوابم تا تو برگردی یک روز

    منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم


    آرمان تقوایی ::: چهارشنبه 84/6/30::: ساعت 3:27 عصر
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    اینجا ایستگاه عشق بازی صدها کبوتر عاشق است

     ۱-دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم.

    ۲- هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و آنکه چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود.

    ۳- اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

    ۴- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

    ۵- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی هرگز به او نخواهی رسید.

    ۶- هرگز لبخند را ترک نکن ، حتی وقتی ناراحتی ، چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

    ۷- تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

    ۸- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران.

    ۹- شاید خدا خواسته است ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکرگذار باشی.

    ۱۰- به چیزی که گذشت غم نخور ، به آنچه بعد از آن آمد لبخند بزن.

    ۱۱- همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.

    ۱۲- خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که حود را میشناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

    ۱۳- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری.

     



    آرمان تقوایی ::: سه شنبه 84/6/29::: ساعت 12:36 صبح
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

     

    عاشقی جرم قشنگی ست، به انکار مکوش


    تو عزیزی برایم ، تو بهترینی برایم …

    آری تو آغازی برایم ، تو طلوع سحرگاهی برایم …

    تو همانی که من مدتها آرزویش را داشتم که در قلبم بنشیند…

    تو مانند چشمه ای در دل کوه می باشی که در دلم می جوشی با آن وجود پر از

    عشق و محبتت…

    تو همان قبله ای ، قبله امید و خوشبختی !

    در برابرت سجده میکنم ای قبله امید من تا امید هایم زنده شوند!

    پیش تر ها به خوشبختی امیدی نداشتم ، اما با آمدنت و طلوع زیبایت در آسمان دلم

    امیدهایم همه در

    دلم زنده شدند و آفتاب خوشبختی از سوی تو در دلم نشست!

    تو همانی که من سالها انتظارش را می کشیدم.

    آمدی و با حضورت صحنه دلم را نورانی کردی عزیزم!

    اینبار با گریه ، با فریاد ، با تمام وجود می گویم که دوستت دارم تا همه عاشقان از

    صدای فریاد من

    آرام بگیرند ! تا زنده ام میگویم که دوستت دارم ، اما زمانی که از این دنیا رفتم در

    وصیتم مینویسم

    که بر روی سنگ قبرم بنویسند که خیلی دوستت داشتم و در آن دنیا نیز فراموشت

    نخواهم کرد! این

    دوست داشتن را تا پایان برایت زمزمه خواهم کرد! خانه ویرانه و سوخته دل من ارزش این را

    ندارد که قلب مهربانت در آنجا بماند ، قلب عاشق و پر از مهر تو جایش در خانه دل

    سرخ و پر از

    امید است .

    اینک که آمدی و افتخار این را دادی که قلب مهربانت را در خانه دل سوخته شده من

    بگذاری من با

    تمام وجودم از آن قلب سرخ و مهربانت نگهداری خواهم کرد!

    تو همانی که برای رسیدن به تو ، خودم را به آب و آتش خواهم زد ، تو همانی که به

    خاطرت قید

    این دنیا را خواهم زد ، تو همانی که ساعتها و لحظه ها در برابر خدایم سجده میکردم

    و عشقی مانند

    تو را از او میخواستم! دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش ندارم چون تو همان آرزوی

    منی! تو

    همان عاشق دل سوخته یک مجنونی ، تو همان نوای مهربان بارانی، آری تو طلوع یک

    سحرگاهی !

    تو همانی که با آمدنت من دیوانه را مجنون تر از مجنون قصه ها کردی! تو همانی که

    لایق منی ،

    همانی که بهار دل را به قلب من هدیه دادی و قلب پاییزی مرا پر از طراوت و تازگی

    کردی! تو

    همان شکوفه بهاری هستی که بر روی شاخه خشکیده ای مانند من نشستی و قلب

    مرا تبدیل به باغ

    آروزها کردی!

    آری تو همانی که من میخواستم ، آری تو همانی که برای عشقت جان خواهم داد!



    آرمان تقوایی ::: دوشنبه 84/6/28::: ساعت 2:16 صبح
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 2
    کل بازدید :36744

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    صفحات خط خورده - عاشق عشق عاشقان عاشقم...
    آرمان تقوایی
    عاشق عشق عاشقان عاشقم...

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    صفحات خط خورده - عاشق عشق عاشقان عاشقم...

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>قیمت روزانه ارز و طلا <<